این روزها، وقتی شبکههای اجتماعی رو باز میکنی، سیلی از اطلاعات به سمت تو روانه میشه. دیروز این سوال برای من پیش اومد که چقدر از این اطلاعات اصلا بدرد بخور هستند؟
جواب: هیچ!
مطالب به قدری زرد و دسته چندم است که صرفا چیزی بیشتر از سواد رسانهای قلمداد نمیشود. به قول دوستی:
قدیم مردم به اندازه کوزهای علم داشتند و راحت از آن کوزه مینوشیدند؛ الان ما به اندازه اقیانوسی داده داریم و فقط مثل حیوانات کمی ازش را لیس میزنیم!
این حرف گرچه کمی تند، ولی واقعیت است. منبع اطلاعات ما جای کتاب، شده شبکههای اجتماعی! بلاگرهایی که مطالبی را میخوانند، با تفکرات رادیکال تفسیر میکنند و مانند نوشخوار به خورد مردم میدهند. ما از هرچیزی کمی اطلاعات داریم اما انقدر میزانش کم است که نمیشود اسمش را دانش گذاشت. ما مشتی بیسواد در بند الگوریتمها هستیم. چند وقت پیش جادی در ویدئویی گفت که «بنده الگوریتم نباشیم!» و این حرف چقدر جای تفکر دارد. ما (جامعه) در قرن بیست و یکم یک عقبگرد بزرگی کردیم و وارد سراشیبی سقوط شدیم؛ شبکههای اجتماعی (چه آزاد و چه غیر آزاد) بجای اینکه باعث پیشرفت ما بشوند، ما را به ابتذال کشاندن.
یک سوال:
- آخرین باری که برای مطالعه تمرکز داشتید کی بود؟
در واقع ما تنبل شدیم؛ انقدر که همچی آماده است، ما به خودمان زحمت پردازش هم نمیدهیم. فاصله همچی با ما فقط یک دکمه سرچ است. احتمالا پیش خودتان میگویید «چقدر طرز فکر قدیمی دارد». منظور من این است که امکان استفاده درست از شبکههای اجتماعی وجود ندارد. خاصیت شبکههای اجتماعی ابتذال است؛ شما به «متفکرین» عصر حاضر که در شبکههای اجتماعی فعال هستند یه نگاه بیانداز، کدامشان مطالبشان زرد نشده؟ هر کسی که طبق خواسته الگوریتم (یعنی زرد شدن) پیش نرود، نمیتواند مخاطب پیدا کند. ما از عصر مدرنیته به پست مدرنیته رسیدیم، ما از هگل و کانت و سارتر به امثال شاهین نجفی رسیدیم؛ یک مشت پوپولیست. از این بدتر هم میتونست بشه؟
اشخاصی مانند ایلان ماسک و مارک زاکربرگ ماشینهایی ساختند که مانند بردهداران ما را شلاق میزنند و ما بردههایی هستیم که اطلاعاتمان را دو دستی تقدیم این اربابان میکنیم تا کمی دوپامین در مغز ما ترشح بشود. این خلاصه زندگی ما است. یه ملت مبتلا به سندروم استکهلم. الگوریتمها تصمیم میگیرند ما چه ببینیم، چه بخوانیم و حتی چه بگوییم؛ اگه این اسمش بردگی نیست پس چیه؟
ما در این اقیانوس با یک قایق بادی شناور هستیم و الگوریتمها همان موجهای عظیمی هستند که ما را جابهجا میکنند و روزی هم میرسد که ما در این اقیانوس غرق میشویم. شما را نمیدونم ولی من که از این وضعیت خسته شدم؛ دیگه میخوام خودم به قایق زندگیم مسیر بدم.